پاسداري از يادگارهاي ملي

بی مناسبت نیست که بخشی از مقاله ای راکه چندی پیش با این عنوان در هنگامی که مقرر شده بود دولت انگلیس کتیبه حقوق بشر کورش کبیر را به مدت 4 ماه در اختیار ایران بگذارد تا مورد بازدید صاحبان اصلی آن قرار گیرد، نوشتم، در این جا بیاورم.

به نظر مي رسد نه تنها وظيفه هر ميهن دوستي حفظ و نگهداري آثار به جا مانده از پيشينيان و احترام به اين آثار است ، بلكه به طريق اولي هر حكومتي نيز وظيفه دارد از اين گونه آثار نگهداري كند و آنها را به بهترين نحو به اتباع خود  بشناساند . اكنون چند ماهي است صحبت از كتيبه حقوق بشر كورش كبير كه خوشبختانه شهرت جهاني دارد، بر سر زبانها افتاده است و به ويژه خبر بازگرداندن اين اثر تاريخي توسط دولت مردان كشورمان به ايران، دل 75 ميليون نفر  ايراني وطن دوست را شاد كرد و عاقبت پس از مذاكرات بسيار و گذشت چندين ماه ، دولت انگليس رضايت داد كه اين اثر بي بديل موقتا به اين مرز و بوم بر گردد  و اكنون هم ميهنان عزيز مي توانند از آن ديدن كنند و به داشتن چنين اثري افتخار كنند .

اما مطلبي كه براي من به عنوان يك ايراني و ايران دوست نامفهوم مانده و هر چه در اين باره فكر مي كنم كمتر به نتيجه مي رسم ، اين است كه  اكنون كه پس از ساليان سال اين اثر منحصر به فرد به سرزمين خود بازگشته ، چرا  بايد تنها چهار ماه در ايران بماند و دوباره به انگليس پس داده شود ؟ مگر انگليس صاحب اصلي آن است ؟ مگر ملت ايران وجود ندارد ، يا خداي ناكرده لياقت نگهداري از آثار بزرگان خود را ندارد ؟ به چه دليل ما با اجحاف هايي از اين قبيل ،  تا اين حد در مقابل كشورهاي ديگر كوتاه مي آييم ؟ چرا اجازه مي دهيم يك كشور بيگانه،  مولوي  را از آن خود بداند و كشوري ديگر رودكي را ؟ ازسوي ديگر آثار تاريخي متعدد ما به عنوان مطالعه،  از سالهاي اوليه قرن حاضر شمسي در اختيار يك كشور باشد و اولين لوح حقوق بشر ما در اختياركشوري ديگر ؟

هر كشوري بايد از مفاخر خود ، از ارزشهاي خود، از آثار پيشينيان خود محافظت كند و آنها را به ديگران و دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم بشناساند . چند سال پيش زماني كه در پارك مركزي  شهر سيدني ، پايتخت بسيار زيبا  و ديدني استراليا ، تابلوي بزرگ حقوق بشر كورش را ديدم ، از يك سو به داشتن چنين سابقه اي به عنوان يك ايراني افتخار كردم ، از سوي ديگر بلافاصله دلم گرفت كه چرا نبايد چنين تابلوهايي در ايران خودمان هم وجود داشته باشد . اصلا" چرا نبايد اصل اين اثر تاريخي در ايران باشد ؟ خدا را شكر كه امروز اين اثر افتخارآميز به ايران برگشته ولي چرا فقط براي چهار ماه ؟ چرا براي هميشه آن را پس نگيريم ؟ مگر به كسي بدهكاري اي در اين خصوص داريم ؟

بايد گفت كه زمان كشف اين اثر تاريخي به دوراني برمي گردد كه ضعف حكومتي در ايران وجود داشت و بابررسي زمان دقيق كشف و وضعيت حكومت ايران ، به نظر مي رسد انتظار ديگري هم در آن زمان نمي رفته است ، ولي اينك كه كشور ايران دراوج اقتدار است ديگر دليلي بر باقي ماندن چنين گنجينه اي نزد بيگانگان وجود ندارد ،  اين كتيبه در بيش از 2500 سال قبل ، يعني پانصد و اندي سال قبل از ميلاد مسيح ، در زمان كورش بزرگ  ( 599 ق.م.تا 529 ق.م ) در ايران نوشته شد و در سال 1873 ميلادي در بابل ( عراق )، كه در آن زمان مثل بسياري كشورهاي ديگر همسايه متعلق به ايران بود ، توسط هرمز سام كشف شد.

متاسفانه در آن زمان در ايران رژيم كاپيتولاسيون  برقرار بود  و همان  طور كه مي دانيم از 1207 هجري شمسي (برابر با 1828 ميلادي ) توسط عهدنامه ننگين تركمان چاي كه بين ايران و روسيه منعقد شد، نه تنها سرزمينهاي شمالي ايران  در اختيار روسيه قرار گرفت ، بلكه رژيم كاپيتولاسيون در ايران برقرار شد و اتباع روس در داخل مرزهاي ايران از حقوق بيشتري نسبت به ايرانيان برخوردار شدند و حتي قضاوت كنسولي برقرار گرديد  و پس از آن  تاريخ ، هركشور ديگري نيز كه با ايران قراردادي منعقد مي نمود ، با اضافه كردن " شرط دولت كامله الو داد "  از اين امتيازات استفاده مي نمود و به اين ترتيب رژيم كاپيتولاسيون به مدت 100 سال (يك قرن تمام) يعني تا سال 1307 هجري شمسي (برابر با 1928 ميلادي ) در ايران به طور كامل ( چه نسبت به اتباع روس، چه نسبت به اتباع ساير كشورها ) بر قرار  بود .

بنابراين ملاحظه مي گردد كه در اواسط اين دوران ننگين ، يعني 45 سال پس از برقراري رژيم كاپيتولاسيون در ايران ، دست نوشته فوق در بابل كشف شد و ظاهراً به علت ضعف حكومت وقت ايران و برقراري رژيم كاپييتولاسيون در ايران ، اين اثر تاريخي ايران ، به انگليس برده شده ودرآنجا نگهداري شده است . اما با گذشت 82 سال از زمان الغاي كامل رژيم كاپيتولاسيون و 137 سال از زمان كشف كتيبه كورش بزرگ ، اكنون كه اين اثر به ايران تحويل داده شده ، به نظر مي رسد بازگرداندن آن به انگليس هيچ گونه تحليل منطقي و حقوقي نداشته باشد و بهتر است تا هنوز وقت باقي است ، مذاكرات لازم با دولت انگليس صورت پذيرد تا با توجه به اين كه در حال حاضر اين اثر تاريخي پس از نزديك به يك قرن و نيم به اين كشور بازگردانده شده ، در جايي كه به آن تعلق دارد ، باقي بماند .و در صورتي كه مذاكرات به نتيجه نرسيد، از طريق طرح دعوا در مراجع بين المللي احقاق حق نماييم ، تا اين اثر جاوداني براي هميشه در كشور عزيزمان باقي باشد  و در حفظ آن كوشش وافر كنيم تا مثل بعضي آثار ديگر سرقت نشود يا از بين نرود .

البته بارها از اين قبيل  دل گرفتن ها در ايران نيز براي نگارنده  پيش آمده است . خاطره اي كه دو سه سال پيش ، از ديدن كتابخانه ملي جديد (براي اولين بار)  براي من باقي مانده هرگز از ذهنم بيرون نخواهد رفت . هنوز ذوق اين كه پس از سالها ، محلي خاص و وسيع و در خور، در بزرگراه حقاني به کتابخانه ملی اختصاص داده شده و از آن پراكندگي در ساختمانهاي متعدد و قديمي ، يكي در شمال و يكي در جنوب شهر نجات يافته ، كامل بر وجودم مستولي نشده بودكه ديدن يك تنديس نيم تنه از يك بيگانه ،كه از فاصله چندمتري نيز اين بيگانگي به چشم مي  خورد ، مرا ميخ كوب كرد . با خواندن اسم و عنوان وي در زير تنديس معلوم شد كه درست تشخيص داده ام و ايشان شاعر و متفكري از ديار ازبكستان مي باشند . بي اختيار نگاهي به اطراف انداختم ، به اميد اين كه شايد يك تنديس هم از آن همه مفاخر شعر و ادب ايران كه چشم دنيا را ساليان متمادي خيره نموده است و گاه از شمار خارج مي شوند ببينم ، ولي حيف كه تنديس ديگري نبود و تنها در دور دست بر روي تپه اي ، مجسمه اي تمام قد از فردوسي بزرگ ديده مي شد كه البته پشتش به طرف محوطه كتابخانه ملي بود و فقط  از سوي جاده اي كه دور محوطه مي چرخيد قابل رويت بود . در حالي كه محل برپايي آن تنديس نيم تنه ، با توجه به آب نماي زيبايي كه در وسط يك سطح دايره شكل بزرگ تعبيه شده بود ،كه به وسيله چند پله بالاتر از سطح زمين قرار گرفته و محل مناسبي بود براي اين كه در چهار طرف آن سطح دايره اي ، تنديس چهار نفر از بزرگان و شاعران و متفكران ايراني گذاشته شود و در بين آنها تنديس هايي از بزرگان كشورهاي ديگر تعبيه شود ،كه مي توانست يكي از آنها هم مربوط به ازبكستان باشد .

چنان دلم به درد آمد كه وظيفه خود دانستم در كنار كاري كه به خاطر آن به كتابخانه ملي مراجعه كرده بودم ، موضوع را پيگيري كنم كه چرا چنين بي مهري اي نسبت به بزرگان ايراني روا داشته شده است . با پرس وجو معلوم شد موضوع به رياست روابط عمومي مربوط مي شود . به دفتر ايشان رفتم و تعداد زيادي افراد را ديديم كه در انتظار ديدار ايشان نشسته بودند . با ورود اينجانب و نشستن در صف انتظار ، منشي ايشان علت حضورم را سوال كردند و من هم عين موضوع را به عنوان يك گله مطرح كردم . ايشان ( منشي رييس روابط عمومي) ظاهرا" تشخيص دادند كه اين موضوعي نيست كه لازم باشد وقت رييس محترم گرفته شود ، لذا خود در مقام پاسخ گويي برآمدند و فرمودند كه اين مجسمه را زماني كه رييس جمهور ازبكستان به ايران مي آمدند، قبل از ورود خودشان فرستادند تا در اينجا نصب شود . در پاسخ گفتم اين كه شد عذر بدتر از گناه  . شما مي فرماييد رييس جمهور آن كشور براي يكي دو روز آمدن به اين كشور و شايد يكي دو ساعت بازديد از اين محل ، پيشاپيش مجسمه يكي از شاعران كشورشان را فرستاده اند كه سر راه ايشان نصب شود و شما به فكر نيفتاديد كه حداقل يكي دو تنديس نيز از بزرگان ايراني ، فقط براي خالي نبودن عريضه ، دور همان دايره،  جايي كه به طور مداوم ايرانيان فرهيخته از پير و جوان در اين محل تردد دارند ، نصب كنيد ؟  لازم به ذكر است كه همه اشخاص ديگري كه دور تا دور سالن نشسته بودند، از ابتدا متوجه اين مكالمه شده بودند و با تكان دادن سر حرفهاي مرا تصديق مي كردند و منشي محترم در پاسخ گفتند در آن زمان تنديسهاي بزرگان ايراني آماده نبود، اما قرار است آنها را آماده كنند تا در آينده نصب كنيم . ولي عقيده من اين بود كه تا آن تنديسها حاضر نشده ، اين يكي را هم برداريد و هر زمان چندين تنديس از بزرگان ايران را نصب كرديد ، اين تنديس را هم اضافه كنيد.

در هيچ كشوري تا اين حد بي اعتنايي نسبت به آثار تاريخي و مفاخر ملي به چشم نمي خورد. وقتي ما خود، به اين قبيل بي توجهي ها دامن مي زنيم ، ادعاي مالكيت بعضي از اين مفاخر از سوي كشورهاي ديگر يا ساختن فيلم هايي نظير 300 چندان غيرعادي نمي نمايد .

به ياد دارم يكي از همكاران محترم دانشگاهي مي گفت يك دانشجوي افغاني ، در جلسه دفاع از تز فوق ليسانس  خويش ، به عنوان مقدمه جهت ذكر سوابق تاريخي كشورش ، از سلسله هخامنشي شروع كرد و يكي بعد از ديگري سلسله هاي پادشاهي ايران را به عنوان تاريخ افغانستان برشمرد و جلو آمد . عاقبت كاسه صبر من لبريز شد و گفتم اينها كه تاريخ ايران است و افغانستان هم در آن زمان جزيي از ايران بوده است . تاريخ افغانستان از زماني شروع مي شود كه از ايران جدا شده ، نه اين كه تمام سوابق تاريخي ايران را به عنوان سوابق آن كشور به شمار بياوريد .

اخيرا" نيز شاهد بوديم كه افغانها حتي جشن نوروز باستاني را نيز مي خواستند به نام خود ثبت جهاني كنند ،كه خوشبختانه هوشياري ايرانيان و ارتباطات بين المللي آنان و دولت مردان كشورمان باعث شد، به موقع اين اقدام از سوي ايرانيان صورت گيرد و اين جشن بزرگ ملي به نام ايران و ايراني ثبت بين المللي گردد .

در اين خصوص لازم به ذكر است كه از بيش از يك دهه قبل ، ايرانيان پاك سرشت و وطن پرست  اقدام به برگزاري كارناوال هايي ، هم زمان با عيد نوروز در سراسر دنيا و به خصوص ايالات مختلف امريكا به مركزيت  نيويورك كرده و نوروز باستاني را زنده نگاه داشته اند و طي اين مراسم  چندين خيابان بزرگ و اصلي  شهر ، با مجوز قانوني ، طي چندين ساعت ( از صبح اول وقت تا دو سه ساعت بعدازظهر ) به روي اتومبيل ها  بسته مي شود و از حركت وسايل نقليه عادي  جلوگيري مي گردد تا اين مراسم باشكوه ، جهت بزرگداشت نوروز و شناساندن آن به مردم ساير كشورها برگزار شود و به تدريج در شهرهاي ديگر امريكا و كشورهاي ديگر مثل كانادا نيز ، اين اقدام شايسته از سوي ايرانيان صورت گرفته است .

در خاتمه به نظر  مي رسد اگر در بزرگداشت مشاهير و مفاخر و علماي ايران از يك طرف و آثار به جامانده از آنان از طرف ديگر، كوشا باشيم و هريك از آنها را ، به بهترين نحو ، همان طور كه در مورد تهيه سريالهاي دكتر قريب و استاد شهريار انجام شد ، به هر ايراني ، از خرد وكلان بشناسانيم ، ديگر هيچ كشوري به خود اجازه نمي دهد،  اين دست اندازي ها را به سرمايه هاي معنوي اين مرز و بوم كند و از اين طريق به كسب منافع مادي و معنوي بپردازد .